سلام
اصلا حالم خوب نیست دارم دیوونه میشم اون بلایی که ازش میترسیدم سرم اومد اون بیشرف اینجوری که فهمیدم و خودش اعتراف کرد هر روز مشروب میخوره و من فکر میکردم معتاد به مواد شده ،نمیدونم شایدم معتاده و میخواد منو گول بزنه اصلا نمیتونم تحمل کنم دلم میخواد روش اوق بزنم تنها شرط ازدواجم دوری از این چیزا بود من واقعا تحمل این یکی رو دیگه ندارم امروز میگه خوب مگه چی میشه یه بطری مشروب بزاریم تو یخچال سه چهار روزی یه بار بخوریم .
خدایا نفسم داره بند میاد به خداییت قسم تحمل این بدختی رو ندارم کمکم کن.
هر شب با چشای خمار میاد خونه یعنی به نظرتون این بی اشتهایی واسه مشروب و عرقه؟
به خدا نفس کشیدن واسم سخت شده شونه هام بدجوری احساس سنگینی میکنه باورم نمیشه که زندگی رو باختم من به ارزوهام نرسیدم رویاهام تباه شدن .
چرا باید تمام بلاها و اتفاقای بد برای من بیفته و من همه رو امتحان کنم.
کاش بمیرم خیلی ناامیدم دارم خفه میشم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ